درباره نویسنده
خطبه 73 نهجالبلاغه؛
ترس از جهاد

حضرت علی علیهالسلام در نهجالبلاغه از ترس از جهاد گفتهاند.
به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «دیار آفتاب» هر روز یک حکمت از نهجالبلاغه امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را میخوانیم.
من خطبة له (علیهالسلام) فی استنفار الناس إلی أهل الشام بعد فراغه من أمر الخوارج و فیها یتأفّف بالناس، و ینصح لهم بطریق السداد:
أُفٍّ لَکُمْ، لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَکُمْ، أَرَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ عِوَضاً وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً؟ إِذَا دَعَوْتُکُمْ إِلَی جِهَادِ عَدُوِّکُمْ دَارَتْ أَعْیُنُکُمْ کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِی غَمْرَةٍ وَ مِنَ الذُّهُولِ فِی سَکْرَةٍ. یُرْتَجُ عَلَیْکُمْ حِوَارِی فَتَعْمَهُونَ [فَکَأَنَ] وَ کَأَنَ قُلُوبَکُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ.
ترجمه:
خطبهای از آن حضرت(ع) آن گاه که لشکر به جنگ با شامیان بسیج میکرد:
ملول و دلتنگم از شما. از این همه سرزنشهایتان به تنگ آمدهام. آیا به عوض زندگی آخرت به زندگی دنیا خشنود شدهاید. آیا ذلّت را جانشین عزّت خواستهاید؟ هنگامی که شما را به جنگ دشمنتان فرا میخوانم، چشمهایتان در چشمخانه به دوران میافتد، گویی که در لجّه مرگ دست و پا میزنید و از وحشت آن هوش از سرتان پریده است. راه گفت و شنودتان با من بسته است و در پاسخ سخنانم، حیرت زده و سرگردانید. دلهایتان چون دلهای جن زدگان است و عقل از سرتان پریده است.
شرح:
این خطبه سه موضوع مهم را تعقیب میکند:
۱- بخش زیادی از این خطبه بر محور تأکید بر جهاد با دشمن و عواقب شوم ترک جهاد، دور میزند. امام علیه السّلام در این بخش از خطبه -که قسمت عمده آن را تشکیل میدهد- کوفیان را زیر رگبار ملامتهای خود میگیرد و با تعبیرات تند و تکان دهنده، آنها را مورد سرزنش قرار میدهد. این بعد از آن است که بارها از طریق ملایم و محبت آمیز و مستدل و منطقی، آنها را برای جهاد با دشمن بسیج کرده، ولی اثر نبخشیده است. لذا بناچار از آخرین دارو -که دارویی است بسیار تلخ و گزنده- کمک میگیرد. گاه آنها را به افراد دیوانهای تشبیه میکند که درک و شعور خود را از دست داده و سود و زیان خویش را تشخیص نمیدهند. و گاه آنها را به شتران سرگردانی تشبیه میکند که در بیابان از ساربان خود فاصله گرفتهاند و انضباط معمولی را به کلّی از دست داده و سپس با هشدارهای شدید نسبت به دشمن بیرحم و خونخواری که در انتظار آنها است سعی در بسیج آنان میفرماید.
۲- در بخش دیگری از این خطبه امام از عزم راسخ و اراده خود در پیکار با دشمن، سخن میگوید خواه گروه بسیاری با او حرکت کنند یا گروه کمتری.
۳- در آخرین بخش خطبه از حقوق متقابل امام و امّت سخن میگوید. نخست به بیان حقوق امّت بر امام میپردازد و در چهار جمله کوتاه اصول آن را بیان میفرماید و سپس در چهار جمله پر معنای دیگر از حقّ امام بر امّت سخن میگوید. گویی امام میخواهد تلخی سرزنشهای نخستین این خطبه را با شیرینی سخنان پایانی بیامیزد و معجونی مناسب برای درمان درد سستی و تنبلی آنان فراهم آورد.
نفرین بر شما! چرا از شهادت میترسید؟
در نخستین بخش این خطبه امام (علیه السلام) در برابر خیره سری لشکر کوفه و بیتوجّهی به خطراتی که تمام کشور اسلام را تهدید میکرد و آنها بیاعتنا از کنار آن میگذشتند، رگبار سرزنشها و سخنان عتاب آلود خود را متوجه آنها میسازد، باشد که روحِ بیدردِ آنها تکان بخورد و بیدار شود و گامی مؤثّر در پیشگیری از خطر بردارد.
این در حالی بود که غارتگران شام پیوسته به مناطق مختلف کشور اسلام حمله میکردند و دست به خونریزی و غارتگری و جنایات دیگر میزدند تا از این طریق روحیه لشکر علی (علیه السلام) را تضعیف کنند، سپس بر آنها ضرر وارد سازند.
لذا امام (علیه السلام) میفرماید: «نفرین بر شما! از بس شما را سرزنش کردم، خسته شدم! (أُفٍ لَکُمْ(۱)! لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَکُمْ) (۲).»
دلیل این خستگی روشن است، چرا که عتاب آن هم از شخص بزرگی مانند علی (علیه السلام) باید تأثیر واضحی در تحریک عتاب شدگان و وادار ساختن آنها به تجدید نظر و بازنگری در اعمال نادرستشان داشته باشد، امّا هنگامی که به خاطر شدّت غفلت و بیخبری مخاطبان اثر نگذارد و تکرار شود، بسیار خسته کننده است.
سپس میافزاید: آیا شما زندگی پست دنیا را به جای حیات (سعادت بخش و جاویدان) آخرت پذیرفتهاید؟ و در برابر عزّت و سربلندی، بدبختی و ذلّت را برگزیدهاید؟
(أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الاْخِرَةِ عِوَضاً؟ وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِ خَلَفاً؟)
این سکوت مرگبار و فرار شما از جهاد، نشان میدهد که از یک سو آخرت خود را تباه کردهاید که آن را با زندگی چند روزه دنیا معاوضه کردید. و از سوی دیگر دنیای خود را ویران ساختهاید، چرا که عزّت و سربلندی را با ذلّت مبادله کردهاید؟ در حالی که مرگِ با عزّت بر زندگیِ توأم با ذلّت به مراتب شرف دارد.
این پیامی است که همیشه بزرگمردان تاریخ بشریت و اولیاءالله به پیروان خود در تمام قرون و اعصار، ابلاغ کردهاند. علی (علیه السلام) در جایی دیگر از همین نهج البلاغه میفرماید: «فَالْمَوْتُ فِی حَیاتِکُمْ مَقْهورِیْنَ وَ الْحَیاةُ فِی مَوْتِکُمْ قاهِرینَ؛ مرگ در زندگی توأم با شکست شما است و زندگی در مرگِ همراه با پیروزی.» (۳)
و سالار شهیدان، در آن گفتار تاریخی خود، میفرماید: «أَلا وَ اِنَّ الدَّعیَ بْنِ الدَّعِی قَدْ رَکَزَنی بَیْنَ اثْنَیْنِ بَیْنَ السّلّةِ وَ الذِّلّةِ وَ هَیْهاتَ مِنّا الذِّلَة؛ آگاه باشید که این مرد ناپاک و ناپاک زاده، مرا بر سر دو راهی قرار داده: یا در برابر شمشیر بایستم یا تن به ذلّت دهم! و هیهات که ما ذلّت را بپذیریم. (بی شک، ایستادگی و شهادت را از میان این دو برمی گزینیم)».
و در جای دیگر خطاب به لشکر کوفه میفرماید: «اِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِیْنٌ وَ کُنْتُمْ لاتَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْراراً فِی دنیاکُمْ؛ اگر شما دین ندارید و از روز آخرت نمیترسید، لااقل در دنیای خود حرّ و آزاده باشید».
در واقع این جملههای امام (علیه السلام) بمنزله دلیل بر خستگی آن حضرت از عتاب و سرزنش آنها است.
گویی آنها تصمیم گرفته بودند که ذلّت و حقارت و خشم پروردگار را بر عزّت و شرف و رضایت حق ترجیح دهند، و به همین دلیل سرزنشها در آنها اثر نمیکرد، تا آنجا که امام (علیه السلام) را از عتاب خسته کردند.
در جملههای بعد، حضرت انگشت روی ضعفهای آنها میگذارد تا به خود آیند و آنها را برطرف سازند و ریشههای اصلی بدبختی خود را بسوزانند، میفرماید: هنگامی که شما را به سوی جهاد با دشمن فرا میخوانم، چشمانتان از ترس، بیاختیار در حدقهها دور میزند، گویی وحشت از مرگ هوش را از سرتان برده و مانند مستانی از خود بیخود شدهاید. سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمیرود، به همین دلیل (در پیدا کردن راه صحیح زندگی) سرگردان گشتهاید!
(إِذَا دَعَوْتُکُمْ إِلَی جِهَادِ عَدُوِّکُمْ دارَتْ أَعْیُنُکُمْ، کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِی غَمْرَة(۴) وَ مِنَ الذُهُولِ فی سَکْرَة. یُرْتَجُ عَلَیْکُمْ حَوَارِی (۵) فَتَعْمَهُونَ (۶) ).
جمله «یُرْتَجُ عَلَیْکُمْ حَوارِی» با توجه به این که «حوار» به معنای «سخن گفتن مکرّر» است و «یَرْتَجُ» از مادّه «ر ت ج» به معنای «بسته شدن» است، تاب دو معنا را دارد: نخست همان چیزی که در بالا گفته شد؛ یعنی سخنان مکرّر من در شما اثر نمیکند و گویی اصلا آن را درک نمیکنید؛ چرا که درهای فهم سخن به روی شما بسته شده است.
دیگر این که زبان شما در پاسخ من بسته میشود، چرا که پاسخی منطقی در برابر حرفهای، من ندارید.
به هر حال نتیجه هر دو معنا همان است که در جمله بعد آمده؛ یعنی سرگردانی آنها.
در تأکید همین سخن، اضافه میفرماید: «گویی عقلهای شما از دست رفته و چیزی را درک نمیکنید»! (وَ کَأَنَ قُلُوبَکُمْ مَأْلُوسَةٌ(۷) فَأَنْتُمْ لاَتَعْقِلُونَ).
انتهای خبر/
درباره نویسنده
نظرات:
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر میگذارید!
- «علی فاضلی» نایبقهرمان مسابقات قویترین مردان شد
- آخرین وضعیت پروژه ۸۱۰۰ واحدی مسکن ملی
- برگزاری اجتماعات یادگیری معلمان
- تلخ و شیرینهای ۴ ساله خانه ملت!
- دادستان جدید خمین معرفی شد
- حادثه تلخ بمباران شهر اراک در دوران دفاعمقدس
- مجتمع آب سنگین خنداب را بیشتر بشناسید
- مسیرهای راهپیمایی روز قدس در استان مرکزی
- «حسین افضلی» بازرس کل استان مرکزی شد
- افزایش ۲۲ درصدی نرخ نان در استان مرکزی
آخرین اخبار
- جهاد تبیین روایت روشن در میدان نبرد نرم
- پیشگامی مرکزی در تولید داروهای تخصصی دام
- تشکیل 12 کمیته شناسایی آسیبهای اجتماعی
- نبود منابع مالی، مانع بهرهبرداری پروژهها است
- ادارات استان مرکزی چهارشنبه تعطیل شد
- گام سبز دهیاریها برای توسعه انرژیهای تجدیدپذیر
- شناسایی 6000 هکتار برای احداث نیروگاههای خورشیدی
- سپاهان و استقلال در صدر هزینهکرد میلیاردی
- موشکهای ایران امنیت منطقه را تضمین کردند
- فرودگاه اراک موتور محرک جهش اقتصادی مرکزی است
- مشاهده بیشتر