رسول اکرم (ص‌): کمال عقل پس از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم است
خطبه 78 نهج‌البلاغه؛

نتیجۀ نافرمانی از امام

حضرت علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه از نتیجۀ نافرمانی از امام گفته‌اند.

به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «دیار آفتاب» هر روز یک حکمت از نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام را می‌خوانیم.

سببُ البَلوَی:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مَعْصِیَةَ النَّاصِحِ الشَّفِیقِ الْعَالِمِ الْمُجَرِّبِ تُورِثُ الْحَسْرَةَ وَ تُعْقِبُ النَّدَامَةَ، وَ قَدْ کُنْتُ أَمَرْتُکُمْ فِی هَذِهِ الْحُکُومَةِ أَمْرِی وَ نَخَلْتُ لَکُمْ مَخْزُونَ رَأْیِی، لَوْ کَانَ یُطَاعُ لِقَصِیرٍ أَمْرٌ، فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ الْمُخَالِفِینَ الْجُفَاةِ وَ الْمُنَابِذِینَ الْعُصَاةِ حَتَّی ارْتَابَ النَّاصِحُ بِنُصْحِهِ وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بِقَدْحِهِ. فَکُنْتُ أَنَا وَ إِیَاکُمْ کَمَا قَالَ أَخُو هَوَازِنَ:
أَمَرْتُکُمْ أَمْرِی بِمُنْعَرَجِ اللِّوَی فَلَمْ تَسْتَبِینُوا النُّصْحَ إِلَا ضُحَی الْغَدِ

ترجمه:

اما بعد. بدانید که نافرمانی نیکخواه مهربان و دانای تجربت آموخته، موجب حسرت است و پشیمانی در پی دارد. من در این حکمیت، رأی و نظر خود را با شما در میان نهادم و خلاصه آنچه را که در خزانه رأی داشتم، برایتان آشکار کردم «ای کاش از رأی قصیر پیروی می‌کردند». ولی شما به خلاف من برخاستید، چونان مخالفان جفاپیشه و پیمان شکنان نافرمان. تا آنجا که اندرز دهنده نیکخواه در کار خود به تردید افتاد و آتش زنه در افروختن آتش بخل ورزید.  
ما و شما مصداق شعر آن شاعر هوازن هستیم، که می‌گفت:
امرتکم امری بمنعرج اللّوی و لم تستبینوا النّصح إلّا ضحی الغد
«من در منعرج اللّوی رأی خود با شما در میان نهادم، ولی شما در چاشتگاه روز دیگر به فایده آن آگاه شدید.»

شرح:

سپس امام به سراغ مقصود اصلی خطبه رفته، می‌فرماید: «امّا بعد از حمد و ثنای الهی و گواهی به وحدانیّت حق و نبوت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم). بدانید! نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانای باتجربه موجب حسرت و اندوه می‌گردد و پشیمانی به بار می‌آورد؛ «أَمّا بَعْدُ، فَإِنَّ مَعْصِیَةَ النَّاصِحِ الشَّفِیقِ الْعَالِمِ الْمُجَرِّبِ (۱) تُورِثُ الْحَسْرَةَ، وَ تُعْقِبُ النَدَامَةَ».
این جمله در حقیقت بمنزله کبرا و بیان یک قاعده کلّی است که اگر در طرف مشورت انسان چهار صفت جمع باشد، مخالفت او قطعاً موجب پشیمانی خواهد بود.
نخست این که ناصح و خیرخواه باشد و به مقتضای خیرخواهی، تلاش لازم را در تشخیص حق انجام دهد.
دوم این که قلبی پر از مهر و محبت داشته باشد و از اعماق روح، خواهان خدمت و عاشق پیروزی و سعادتِ مشورت کننده باشد.
سوم این که عالِم باشد و تمام جوانب مطلب را ببیند و مسائل مهم را دقیقاً تحلیل کند و ریشه‌های حوادث و نتایج آن را مورد بررسی قرار دهد.
چهارم این که دارای تجربه کافی در مسائل مهم فردی و اجتماعی باشد؛ یعنی علاوه بر عقل نظری، دارای عقل عملی نیز باشد.
هر گاه کسی جامع این اوصاف چهارگانه باشد، به احتمال قوی و نزدیک به یقین انسان را به واقع می‌رساند.
با این حال کسانی که سخنش را زیر پا بگذارند و بر مرکب غرور و لجاجت سوار شوند، جز در بیراهه گام ننهاده‌اند و خود را در پرتگاه بدبختی قرار می‌دهند.
حضرت بعد از بیان این قاعده کلّی به سراغ بیان صغرا و مصداق مورد نظر می‌رود، می‌فرماید: «من درباره مسأله حکمیت فرمان خود را به شما گفتم و نظر خالص خویش را در اختیار شما گذاردم؛ اگر به سخنان قصیر گوش داده می‌شد چه نیکو بود! «وَ قَدْ کُنْتُ أمَرْتُکُمْ فی هذِهِ الْحُکُومَةِ أَمْرِی، وَ نَخَلْتُ (۲) لَکُمْ مَخْزُونَ رَأْیِی، لَوْ کَانَ یُطَاعُ لِقَصِیر أَمْرٌ!» 
حضرت می‌فرماید که من هم با اصل حکمیت در این مسأله مخالف بودم و هم در چگونگی و کیفیت آن.
من دقیقاً پیامدهای این پدیده شوم را برای شما بازگو کردم، ولی متأسّفانه لجاجت و پافشاری شما در عقیده باطلی که داشتید به شما اجازه نداد تا واقعیت‌های روشن را در این مسأله مهم ببینید و اکنون که گرفتار عواقب دردناک آن شده‌اید، پشیمانی سودی ندارد.
جمله «لَو کانَ یُطاعُ لِقَصیر أَمْرٌ»، ضرب المثل مشهوری در میان عرب است، و برای کسانی که اندرزهای نصیحت کننده باهوش و مهربان را نشنوند و به پشیمانی مبتلا گردند، گفته می‌شود. جریان این ضرب المثل چنین بوده که:
یکی از پادشاهان حیره، به نام جَزیمه، با عمرو بن ظَرب، پادشاه جزیره، جنگ کرد و او را به قتل رسانید. پس از وی دخترش، زبّاء، جانشین پدر شد و در این فکر بود که چگونه انتقام خون پدرش را از جزیمه بگیرد.
نامه‌ای به جزیمه نوشت که من زنم و زنان را پادشاهی نشاید، و از شوهر ناگزیرند و من غیر از تو کسی را برای همسری نمی‌پسندم و اگر بیم سرزنش مردم نبود، خودم به سوی تو می‌آمدم. اگر قدم رنجه کنی و (برای خواستگاری) به سوی کشور ما بیایی کشور ما را از آنِ خود، خواهی یافت.
هنگامی که نامه زبّاء به جزیمه رسید (طمع او در آن زن و کشورش) گُل کرد. با یاران نزدیکش به مشورت پرداخت، همه او را به این سفر تشویق کردند، مگر مردی به نام «قصیر بن سعد» که بسیار باهوش و عاقبت اندیش بود، هر چند کنیززاده بود.
قصیر از روی فراست حدس زد که این پیشنهاد از سوی زنی که پدرش را جزیمه کشته است، خالی از توطئه نیست، به همین دلیل او با همه مشاوران جزیمه مخالفت کرد و وی را از این سفر برحذر داشت، امّا جزیمه – که عشق به آن کشور و آن زن او را به خود مشغول داشته بود – به سخنان قصیر اعتنا نکرد و با هزار سوار به سوی جزیره حرکت کرد.
لشکر زبّاء، از او استقبال کردند، ولی احترام زیادی ندید، قصیر بار دیگر به جزیمه گفت: که من این جریان را خطرناک می‌بینم و به نظر می‌رسد که مکر و حیله‌ای در کار است، امّا جزیمه نادان که غرق خیالات واهی خود بود، به هشدار قصیر اعتنایی نکرد و به راه خود ادامه داد.
هنگامی که وارد جزیره شد، سپاهیان زبّاء، او را محاصره کرده و کشتند. قصیر گفت: «لَو کانَ یُطاعُ لِقَصیر أَمْرٌ؛ اگر کسی به سخنان قصیر گوش می‌داد کار به اینجا نمی‌رسید». سپس این سخن در میان عرب ضرب المثل شد. (۳) 
امام (علیه السلام) در اینجا خود را به قصیر تشبیه می‌کند و لشکر کوفه را به جزیمه نادان و هوس باز و مشاوران کوته فکرش که خود را با دست خویش در دام عمروعاص و معاویه گرفتار کردند.
سپس امام (علیه السلام) می‌افزاید: «ولی شما مانند مخالفان جفاکار و عصیانگرانِ پیمان شکن (از قبول سخنان) من امتناع کردید، تا آنجا که گویی نصیحت کننده در پند خویش به تردید افتاد، و از ادامه اندرز خودداری کرد. «فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ الْمُخالِفِینَ الْجُفَاةِ، وَ الْمُنَابِذِینَ (۴) الْعُصَاةِ، حَتَّی اَرْتَابَ النَّاصِحُ بِنُصْحِهِ، وَ ضَنَّ (۵) الزَنْدُ (۶) بِقَدْحِهِ (۷)».
من به شما گفتم که برافراشتن قرآنها بر نیزه‌ها، مکر و خدعه‌ای بیش نیست! این جنگ را که به مرحله حسّاسی رسیده است به پایان برید؛ زیرا ساعتی بیش به پیروزی باقی نمانده ولی شما به این سخنان گوش ندادید و از جنگ دست برداشتید و پیشنهاد حکمیّت کردید.
من به شما گفتم حال که می‌خواهید کار را به حکمیّت بگذارید، ابن عباس را برگزینید؛ ولی شما راضی نشدید. مالک اشتر را پیشنهاد کردم، نپذیرفتید، بلکه اصرار کردید که ابوموسی اشعریِ احمق و نادان در برابر عمروعاص مکّار و حیله گر قرار بگیرد، و نتیجه همان شد که همگی از آن ناراحتید. (۸) 
تعبیر به «اَلْمُخالِفینَ الْجُفاةِ»، اشاره به این است که مخالفت شما با من، تنها به خاطر سوء تشخیص نبود، بلکه آمیخته با نوعی جفاکاری و عصیان و گردنکشی بود.
نیز تعبیر به «اَلْمُنابِذینَ الْعُصاةِ» تأکیدی بر همین معنا است که مخالفتهای شما از روح عصیانگری و پیمان شکنی شما سرچشمه می‌گرفت.
حضرت می‌فرماید که: این مخالفتها چنان پرجوش و شدید بود که من چاره‌ای جز این ندیدم که سکوت اختیار کنم، سکوتی که شاید در نظر بعضی به عنوان تردید در نصایح و پیشنهادهایم تلقّی می‌شد!
جمله (ضَنَّ الزَنْدُ بِقَدْحِهِ)، در اصل، به این معنا است که «آتش زنه از آتش دادن بخل ورزید»؛ یعنی هر چه سنگ آتش زنه را به هم زدند، جرقّه‌ای نداد.
این جمله نیز ضرب المثل است، و در مورد کسی گفته می‌شود که از روشنگری باز می‌ایستد به خاطر این که گوش شنوایی پیدا نمی‌کند.
حضرت سپس در ادامه این سخن می‌افزاید: «مثال من و شما (در مورد حکمیت و پیامدهای شوم آن)، مانند گفتار اخوهوازن (مردی از قبیله بنی هوازن) است که گفت: «من در سرزمین منعرج اللّوی دستور خود را دادم، ولی شما (گوش ندادید و) اثر آن را فردا صبح درک کردید.» 
(هنگامی که کار از کار گذشته بود و پشیمانی سودی نداشت)؛
فَکُنْتُ اَنَا وَ إِیَاکُمْ کَمَا قَالَ أَخُو هَوَازِنَ:
أَمَرْتُکُمْ أَمْرِی بِمُنْعَرَجِ اللِّوَی *** فَلَمْ تَسْتَبِینُوا النُّصْحَ إِلاَ ضُحَی الْغَدِ
منظور از «اخو هوازن»، چنانکه گفتیم – مردی از قبیله بنی هوازن است که نام او «درید» بود. قصه‌اش چنین است که او با برادرش عبدالله، به جنگ با بنی بکربن هوازن رفت و غنیمت بسیاری به چنگ آورد.
در راه بازگشت عبدالله تصمیم گرفت که یک شب در «منعرج اللوی» توقّف کند، درید از باب نصیحت به او گفت که: اینجا نزدیک منطقه دشمن و ماندن در آن دور از احتیاط است و ممکن است که قبیله شکست خورده نیروی خود را گردآوری کنند و از دیگران کمک بگیرند و بر ما حمله ور شوند.
عبدالله از غروری که داشت پند او را گوش نداد و شب را در آن منزل درنگ کرد.
فردا صبح قبیله دشمن با جمعیّت زیادی بر او هجوم آوردند و عبدالله را کشتند و درید با زخم بسیار از دست آنها نجات یافت و پس از آن قصیده‌ای گفت که یکی از ابیاتش همین بیتی است که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در این خطبه به آن اشاره فرموده است. (۹) 
مقصود امام این است که، من به موقع به شما نصیحت کردم و گفتم: کار جنگ را یکسره کنید که چیزی به پیروزی نهایی باقی نمانده و اگر کوتاهی کنید، معاویه و یارانش در صدد حیله و تزویر برمی آیند، ولی شما به گفتار من گوش دل فرا ندادید و فریب بلند کردن قرآنها بر سر نیزه‌ها را خوردید و تن به حکمیّت دادید و آن قدر اصرار کردید که من بناچار رضایت دادم، و حالا که کار از کار گذشته و به هوش آمده و پشیمان شده‌اید، بدانید که این پشیمانی سودی ندارد.

انتهای خبر/

1404-05-08 06:59 شماره خبر : 14769

درباره نویسنده

اخبار مرتبط:
نظرات:
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر می‌گذارید!

تمامی حقوق مادی و معنوی، برای پایگاه خبری تحلیلی «دیار آفتاب» محفوظ می باشد.