رسول اکرم (ص‌): کمال عقل پس از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم است به شرط آن که
شنبه 1403/02/29 Saturday - 2024 18 May السبت ، 10 ذو القعدة ، 1445
ساعت
1403-02-16 10:33 شماره خبر : 5097 https://diyareaftab.ir/short/4Aq7B 0

یکی از همرزمان سردار سلیمانی تعریف می‌کند: «وارد اتاقش شدم و دیدم یک احضاریه دادگاه روی میزش است. بعد از صحبت فهمیدم به چه علت به دادگاه احضار شده. اما حاضر نبود برای خود وکیل بگیرد.»

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «دیار آفتاب»؛ به نقل از فارس، یکی از پاسداران هم‌رزمان سپهبد حاج قاسم سلیمانی برای حسین امیر عبدالهیان وزیر امور خارجه ایران، تعریف کرده بود: «قبل از فرماندهی سپاه قدس، مأموریت حاج قاسم تأمین امنیت شرق کشور بود؛ مبارزه با اشرار، مبارزه با قاچاقچی‌ها و ...

یک بار در مقرمان که نزدیک مرز بود، در حال استراحت بودیم که یک باره چند آرپی‌جی به اطرافمان اصابت کرد. سریع از تخت بلند شدیم و به اسلحه‌خانه رفتیم.

 به چند دسته تقسیم شدیم و شروع به جنگیدن کردیم. وسط جنگ حاج قاسم صدایم کرد و گفت: «امروز کار این‌ها را به پایان می‌رسانیم.»‌

چند دقیقه بعد صدای تیرها قطع شد و فهمیدیم فرار کردند.حاجی دستور داد هر چه نیرو هست به خط کنیم و به تعقیب آن‌ها مشغول شویم.

 نیروها را به خط کردیم و به نقطه صفر مرزی رفتیم.به حاجی گفتم: «اگر از مرز گذر کنیم برایمان شر می‌شود.» با دستش عرق پیشانی را پاک کرد و گفت: «باید شر این‌ها امروز کنده شود؛ وگرنه باز هم تلفات می‌دهیم.» تا چند کیلومتر داخل کشور همسایه رفتیم.

 چیزی به مقرشان نمانده بود. طوری قدم می‌گذاشتیم که صدای کفش‌هایمان هم شنیده نمی‌شد.

یکی از اتاق‌های اشرار که از دور پیدا بود را انبار مهمات کرده بودند. حاجی دست آرپی‌جی‌زن را گرفت و گفت: «اگر این جا را بزنی قطعاً پیروز می‌شویم.»آرپی‌جی را پر کرد و بر شانه‌اش گذاشت. با ذکر «الله اکبر» صحرا جهنم شد و نبرد آغاز شد.

در عرض چند دقیقه تمام آن‌ها را به خاک و خون کشاندیم و برگشتیم. چند ماه هیچ خبری در آن منطقه نبود و همه چیز امن و امان بود. با خود گفتم سری به شهر بزنم و حاجی را ببینم. وارد دفترش شدم و با سلام و علیکی گرم مرا مهمان کرد؛ اما چیز عجیبی روی میزش گذاشت. کمی جلوتر رفتم و دیدم احضاریه از دادگاه است.


بدون مقدمه گفتم: «حاجی! شما و دادگاه؟»با خنده گفت: «یادت هست آن روز گفتی اگر از مرز رد شویم برایمان شر می‌شود؟»گفتم: «آره یادم هست.»لبخندی زد و گفت: «شر شد دیگه!» پرسیدم: «حالا چه می‌کنید؟»گفت: «بعدازظهر باید به دادگاه بروم.»با تعجب گفتم: «شما چرا؟ وکیلی بگیرید تا تمام ماجرا را تعریف کند.»

حاجی گفت: «خودم انجام می‌دهم و با دلایلم خود را تبرعه می‌کنم.»با این که می‌توانست بی‌محلی کند، اما او مرد قانون بود.»منبع: کتاب «مالک زمان»

اخبار مرتبط
نظرات
آخرین اخبار